منتظران ظهور

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستاني در مورد قضا وقدر

26 آذر 1393 توسط ويسي

«حضرت حق! سلام! خوب هستید؟ بچه‌ها سلام می‌رسانند. مهدی می‌گوید بنویس که دوستش دارم؛ خیلی. می‌گوید: همان که خودش می‌داند که می‌خواهم را برایم حواله کند. فاطمه هم نامه‌ای نوشته است که به پیوست همین نامه برایت می‌فرستم. حضرت حق! خودت می‌دانی دیگر. می‌خواهم خوب درد دل کنم…»
نمی‌خواهی که درد دل‌های یک زن تنهای زجر دیده با خدایش را برایت برملا کنم؟! ها؟! … چی؟ می‌خواهی؟! … لا اله الاّ الله! (لا اله الاّ الله ِ وقتِ عصبانیت حکمت دارد. وقتی آدم ناراضی است، وقتی از چیزی که نمی‌خواهد باشد ولی هست ناراحت است لا اله الاّ الله می‌گوید. یعنی خدایی به جز الله نیست . هست و می‌بیند. هست و می‌شنود. هست و هست. یعنی من کی‌ام که ناراحت ِ از امری باشم؟ من چی‌ام که ناراضی ِ از چیزی باشم. حضرت حق خودش می‌داند. “لا اله الاّ الله” آدم را پیش خدا کوچک می‌کند، خوار و ذلیل می‌کند. “لا اله الاّ الله” باید عصبانیت را بخواباند. سرخی صورت را سفید کند. باد دماغ را خالی کند. ذلیل پیش خداوند عصبانیت نمی‌داند یعنی چه.) زهرا نامه را تاه می‌زند و می‌گذارد توی پاکت. می‌خواهد برود بدرقه‌ی مریم خانم. دارند می‌روند سفر حج. مهدی و فاطمه هم می‌آیند.
نامه را می دهد دست مریم. می‌گوید‌: «برای خدا نوشته‌ام. نامه‌ی فاطمه هم هست.» مریم دلش نمی‌آید دل ترک خورده‌ی زهرا را بشکند. نمی‌گوید: کعبه که ضریح ندارد. و نمی‌پرسد: کجا بیاندازمش؟ می‌گذارد توی کیفش و می‌گوید: باشد.
مکّه. حوالی مسجد الحرام. جمعیت سفید پوش توی اتوبوس نشسته‌اند. شب است. مریم هم هست. نامه را دستش گرفته…. و حالا وارد می‌شوند. کعبه. قبله‌ی مسلمان‌ها. محل مرور ابراهیم نبی، اسماعیل نبی. جا به جای گام‌های رسول الله صلی الله علیه و آله و علیهما. این مکعب سیاه جه دلی از چشم‌ها می‌برد! و چه اشکی از کعبه‌ی مردمک چشم‌ها می‌گیرد! دل توی دل چشم‌های مریم نیست. می‌خواهند قرنیه را پاره کنند و حصار پلک‌ها را رد کنند و بروند تا خود کعبه، تا خود سیاه ِ حقیقی‌شان، تا خود ِ پرده‌ی واقعی‌شان. مردمک‌های خوش ِ اشک‌ریز ِ مریم حیفند در این دو حدقه بمانند. مریم وسط این حال، از نامه یادش رفته است. و از دستش که شل شده و نامه که افتاده است. چشم‌ها سر و تنش را می‌کشانند به سمت کعبه. نامه رفته است زیر پاهای زائران خدا. درد دل‌های سرخ زهرا را خدا داده است دست ِ پاهای زائرانش. دل داغدیده خیلی ارزش دارد. آن قدر که این حق را دارد که برود زیر پای زائر حضرت حق. دردهای زهرا شکایت نداشت. “چون” نمی‌گفت. “چرا” برنمی‌داشت. درد دل خالص بود. سرخ ِ سرخ.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: داستان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

منتظران ظهور

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • قضا و قدر
  • روايت
  • داستان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس